نقطه...سرخط!
220
ملیکا تو هیچی نداری! نه خدا رو و نه خرما رو!هیچی!
همه ی چیزی که داری خودتی!فقط و فقط خودت!
خودتو با بقیه مقایسه نکن...مثه اونا نیستی!
هیچ کدوم از شرایطت مثل اونا نیست که بقیش مثل اونا باشه...
پ.ن:حالم یه جوریه...کجایی؟ آخ راستی حواسم نبود که از اینم نباید انتظاری نداشته باشم...هیچی این وسط مال من نیست...هیچ انتظاری هم نباید داشته باشم از هیچیکی...کی گفته اون موظفه وقتی حال من خوب نیست پیشم باشه؟...خودشم همیشه میگه که فقط یه دوسته...یعنی ملیکا بفهم! حق نداری انتظاری داشته باشی...خودت حال خودتو خوب کن!هیچکی نیست!!!
213
شايدم اینکه جفتشون همديگه رو دوست داشته باشن سخته.. اصلا همش بده! -_-
یعنی چی آخه؟
به قول عباس کیارستمی :
بسیاری عاشق...
بسیاری معشوق....
عاشق و معشوق انگشت شماری...!
پ.ن1: همیشه فوبيای این موضوع رو داشتم که این قضیه سرم بیاد...
209
نقطه ی مجهول...میتونه آینده باشه...یا خیلی چیزای دیگه !
همین الان 2 تا آمپول دیگه زدم :| هنوز 4 تا مونده...
شکاک نیستم...و همینطور بدبین! ولی خوب دوس ندارم دیگه.... یعنی چی آخه؟ نیومده جای مارو گرفت...
پ.ن: یه حسی میگه جایگاهی که این واسه محمد داره همون جایگاهیه که اون بازیکن واترپلو واسه من داشت...
پ.ن2: من چمه؟ :| حسود نيستم :| به جان خودم نیستم :| فقط... نميدونم چمه :|208
از صبح از 110 صفحه ی کتاب 15 صفحه خوندم!!!خودمو کشتم!!!
بلدماااا !!! نمیتونم بشینم بخونم!! از لحظه هایی هم که درس نمیخونم هیچلذتی نمیبرم!
اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم!
پ.ن : من در رویای تابستون سیر میکنم !هنوز 9 تا امتحان مونده!! :(
200
199
بعضی وقتا انگار يه سطل آب یخ میریزن رو سر آدما!یهو به خودشون میان!
پ.ن1: آخه چقدر بعضيا چندشن؟ چقدر عوضی! اه اه اه! کثیف! يه تار موی گندیدشو با صد تای این آشغال ها عوض نميدونم
پ.ن2: آخرین، آخر هفته توام با آرامش قبل از امتحانات...
196
از دور اظهار آشنايي ميكرد
و من،بيشتر با او غريبه ميشدم
آپارات چي
پخش را شروع كرد
و خاطراتمان بر روي پرده ی سينما از سكانسي به سكانس ديگر با هم ميرقصيدند
و من
بازيگر تماشی چي ای بودم
كه پايان فيلم را نيمه كاره رها كرده بود
و در مسير فيلم پي پايانش ميگشت
و او بازيگردان تماشاچی ای بود
كه خود بازيش را نميدانست
و در فيلم در پي پيدا كردن بازی محبوبش بود
و من صحنه به صحنه ي فيلم را
با او بازي ميكردم
صحنه به صحنه اش را هر بار ارام تر از قبل
تماشا ميكردم
و
حال
غربت اين اشنايي
صحنه به صحنه فيلممان را اتش ميزند
و بازي هامان
خاطراتمان
خودمان
ذره ذره خواهيم سوخت
بي انکه بدانیم
غ.معماریان :)
پ.ن1: ديگه تو نوشتن از منم جلو زده این رفیقمون! حیف که آدرس اينجا رو نداره وگرنه مثل هميشه ميومد يه طومار نظر ميزاشت... :)
پ.ن2: چقدر خستم...يه جاهایی يه چیزایی داره برعکس میچرخه...!